...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

چتری برایم بفرست...

بسمی تعالی_ از پرچین امیدهایت چتری برایم بفرست... خیس دلتنگی هایت شده ام.... سلام...سلام تکیه گاه همیشگیم... حمیدجان...چی بگم؟حرفام تمومی نداره ولی واژه ها کم ان...حمید توی روضه،دلم خیلی پر بود انقدر گریه کردم که سبک شدم...چراغا که روشن شد با خودم گفتم غم تو که مقابل غم امام حسین(ع) چیزی نیست...هیچی نیست...انگار گریه هام معنی گرفت...حمیدرضا...؟از امام حسین(ع) خواستم ببخشتمون،کمکمون کنه و شفیعمون بشه...وقت تنهایی بدادمون برسه...راستی حمید تصمیم دارم قید دوستی بامژگان و بزنم آخه داره اذیت میشه،قبلا نمیگفت اما همین یکشنبه صبح گفت:حوصله تو ندارم!خب حق داره شاید اگه منم بودم کم میاوردم!مژگان خیلی خوبه،دوریش برام سخته ولی وقتی دوری تو رو تحمل می کنم دوری مژگان که چیزی نیست نهایتش 1باردیگه میشکنم ولی کمتر...بخاطر تو هم که شده قید این یکی رو هم می زنم! حمیدرضا بیشتر دلم صدای خنده هاتو میخواد...از وقتی رفتی۱۰ماه گذشته تاسالگرد رفتنت چیزی نمونده ،راستی خواهر کوچولوت جشن تکلیفش بود حمیدرضا 1دونه خواهرت،فرشته عزیزت،شده بود عین فرشته ها...براش اسفند دود کردم ازبس نازشده بوداشکام میون دود اسپند گم شده بود... روزای قشنگ دنیا کم نیست من امید دارم به آینده به روزیکه حمیدرضام باشی کنارم... حمیدرضاجان قربونت بشم... اجازه بگیر از خدا و باز بیا تو خوابم...خیلی وقته نیومدی من خیلی دلتنگم...خیلی...