...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

حسرت دیدار...

به نام خداوند بخشنده مهربانی که خودش گفته مرگ اون لحظه که فکرشو نمیکنی بهت نزدیک میشه و...إنا نالله و إنا علیه راجعون...ما از خداییمو به سویش برمیگردیم... خدایا شکرت... سلام،میخوام امروزاز حمیدرضابگم از اینکه چقدرخوب بود...آقا حمیدرضاقد بلندی داشت موهای مشکی وچشاش میشی بود...همیشه تیپ مردانه میزد...حمیدرضا،آقا بود...حمیدرضای من عین ماه بود وقتی میخندیدچشاش ریز میشد...خیلی خنده هاشودوست داشتم...خیلی کارمیکرد واسه همین وقتی می خوابیدبی نهایت عاشقش میشدم...عزیزدلم قرمه سبزی خیلی دوست داشت...حمیدرضام مایه افتخارم بوده و هست...همیشه آرزوهای بزرگی داشت...دلی ام به وسعت دریا...فداش شم، یه مرد واقعی بود که از روی نامردی رفت...همسر عزیزترازجونم یه شب توی یه تصادف رفت پیش خداش...مقصر اون حادثه حمیدرضامو کمک نکردا... وما نفهمیدیم کی بود...اون نامردرفت...رفت به جهنم وعزیزمن...رهسپار جایگاه ابدیش شد... داغی روی دل مادرش گذاشت که تا ابد روی سینه اش سنگینی میکنه...هزاران سوال بی جواب برا منوخواهرش باقی گذاشت... 1عمر دلتنگی،تنهایی،عذاب و بی خبری برام گذاشت... منم فقط براحمیدرضا دعا میکنم و...ازخدا میخوام هواشو داشته باشه و کنارش باشه...آمین.../شبی غمگین،شبی بارانی وسرد/مرادرغربت فردارهاکرد/دلم درحسرت دیدار او ماند/مراچشم انتظارکوچه هاکرد/به من میگفت:تنهاوغریب است/ببین باغربتش بامن چه هاکرد...