...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

ای کاش...

بسمی تعالی_حمیدرضا؟قربون دل وپاک ونگاه زیبات برم...به خدا بگو 1ذره...فقط فقط 1ذره دلش بحالم بسوزه...آخه،دلتنگی داره میکشتم...دیگه روزای هفته روهم گم کردم.توکه میدونستی من چقدر چهارشنبه ها رو دوست دارم...میدونستی چهارشنبه ها واسه من آبیه...عزیزدلم چرا؟چراسیاش کردی برام؟حمیدرضا جوابمو بده فقط بگو الان کی ازدل من خبرداره؟حمیدرضا؟بغض داره خفم میکنه.گریه امونمو بریده...راه دوره و ...دلتنگیت داره میکشتم...نمیدونم؟نمیدونم این روزا دارم تاوان چه گناهی رو پس میدم؟میبینی حمید؟روزای خوش دیگرون و؟روزای خوش ما تموم شد...خوشبحالشون نه؟میدونم خوب نیست ولی حسودیم میشه خیلی...دست خودمم نیست دلم هواتو میکنه...و بیشتر بهونه میگیره...جونم،نفسم بگو دورت بگردم... گوش میدم باجون ودلم گوش میدم فقط باهام حرف بزن...حمیدرضا برادرزادت واسه خودش خانومی شده ها! ریحانه خانوم! اون موقع ها گریه میکرد توأم میگفتی:"گریه نکن عزیزم..."میگفتی:"جانم...جانم....جانم..."اونم آروم میشد اولش نق ونوق میکرد ولی بعدش نازمیکرد...خودش و برا عموش لوس می کرد...بعد تو بغلت خواب رفت...یادته...؟الان تاتی تاتی میره بعد تلپی میخوره زمین!عکستوکه میبینه میگه:د`دو!حمیدرضا؟ یعنی عمو! به منم میگه:د`د`! آخ...خیلی نازه،حمیدرضاکاش...کاش...ماهم 1بچه داشتیم...به خوشگلی ریحانه ...بگذریم...دوستت دارم حمیدرضا مثه همیشه...