...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

سوال بی جواب...

بسم الله ... رضا،دلم گرفته،خیلی... دلم میخواد باهات حرف بزنم،دلم میخواست،اینجا بودی...پیشمون...کنارمون... نمیدونم سوالای من زیاد شده یا سکوت تو بی جواب... نمیدونم بی قراری من دلیل این روزاست، یا آرامش تو... نمی دونم تو تنها شدی یا من... نمیدونم... تو دلت بیشتر تنگ شده یا من...عزیزدلم نمیدونم نمیدونم تو بیشتر گریه میکنی یا من... حمیدرضا جانم...بخدا خیلی دلم تنگ شده...خیلی...دوست دارم باتو باشم...باهم باشیم...ازتنهایی بدم میاد،تنهایی حمید عین زهرماره بخدا...این درد داره از تو نابودم میکنه...داره میکشتم حمیدرضای من...داره میکشتم قربونت برم...