...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

تخمه ژاپنی!

بنام خدای یکتا... 

دیروزکه از خواب بیدار شدم یه صحنه آبجیمو بهت زده کرد!بلههههه ،تعداد موهای سفیدم خیلی بیشتر شده بود از شقیقم تا بالابه اندازه یه نصف انگشت،رنگش پریده بود! 

 

با مامان رفتیم دکتر...خانوم دکتر گفت:کمبود ملانین!تو فامیل کسی هست که دچار سفیدی زودرس مو شده باشه؟مامانمم فوری گفت:نه!تاجایی که میدونم نه!بعد آزمایشمو دیدو گفت:کمبود آهن،بدی تغذیه و استرس و... ویتامین نوشت وگفت هرچی که ویتامینB‏ داره/ آهن/منگنز داره بخورم!جوشانده ی سبوس گندم،سیب،برنج و...تا ازسفیدشدن موهای خرمایی رنگم جلوگیری بشه... 

 

الانم من که ازخوردن غذا وپایین رفتنش از گلو حالم بهم میخوره!روزا مامان مجبورم میکنه کلی غذا بریزم تو حلقم... 

 

یادمه یه روز حمیدرضا آجیل خریده بود،آقا وقت فوتبالش که میشد بدون تخمه و آجیل نمیتونست ببینه! فرشته تخمه ژاپنی بلد نبود بشکنه! 

 

باپوست میخورد!منم چون بلد نبودم نمیخوردم!خب سخته شکستنش!حمید راحت میشکست و میخورد به فرشته ام میگفت بشکن بخور ،مریض میشیا !فرشته گفت:حمید چطوری میشکنی یادم بده؟ 

 

توأم هرچی شکستی و گفتی:آ آ آن...ما چی؟یاد نگرفتیم که ... نگرفتیم!! بعدش گفتی هرکاری مهارت میخواد حتی تخمه خوردن! منم فوری گفتم:آره خب هر کاری مهارت میخواد...حتی پریز وا کردن...!!!  

 

آقاحمیدرضا اگه بدونی چقدر این دل کوچیکم...تنگ شده برات...این روزا نفسام به شماره افتاده وقلبم تندتر از همیشه میزنه...اونقدر تند که صدای ضربانشو به وضوح حس میکنم...انگاری تموم غمای این 1 سال اینروزا جمع شدن تا از پا درم بیارن... 

 

برات دعا میکنم عزیزجونم...برام دعا کن،آرام وجودم...خیلی دعا کن...دیوانه وار عاشقتم همسر گلم...