...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

هیچکس به تو مانند نشد...

¤بنام خدا¤ به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد...که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد... با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر..هیچکس...هیچ کس...به تومانند نشد... هرکسی دردل من جای خودش را دارد...جانشین تو دراین سینه،خداوند نشد...(ف.نظری)/از وقت رفتن،تا الان دقیقا1سال و ۵۹ روز گذشته...یعنی میشه دقیقا با امروز 424 روز...ولی هنوز بهش عادت نکردم ولی از روزای اول بنظر آروم ترم،اما بازتو دلم یه دلتنگیه عجیبیه...خدا جاش تو دلم خیلی بیشترشده یه جورایی داره بیشترم میشه...خیلی دوسش دارم کاشکی میشد روی ماه خدا رو بوسید...هرچند ما آدما لیاقت نداریم و ... ماه تولد حمیدرضاست،ازهمون اولم که تاریخ تولدشو بهم گفت،هروقت اسم عید و سال جدید یافروردین میومد فوری میگفت: "کادو یادت نره!"یه دفعه گفت،سمیه برا تولدم گرمکن ورزشی بخر،گفتم آدم نمیگه واسه تولدش چی میخواد دیگران براش میخرن!بعد میگفت"خب پس نری ساعت بخریا من کلی ساعت مچی دارم"دلم میخواست براش ساعت بخرم ولی قبلش بهش جوراب نشون بدم!!! کاش بودی تا کادوتو بدم با کلی دعوای مامان تو مشهد خریدمش...دلم نیومد نخرم... نمیدونی چقدر کل کل کردم تا تونستم یه گرمکن مشکی برات بخرم...