...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

بهار من کجایی...؟

بسمـہ تعالے،،، دوباره سربہ ســـرم میگذارد این بــــاران/بہ دست شعر ترم میسپارد این باران/خــــداے من،چه سرآغاز روشنے دارد.../همیشـــہ میشود آیا ببارد این باران...دیشبم بارون بارید رضا...شب تولدت... مشهد نه ها...شهر خودمون...خیس شدی رضا...تو خیس بارون و منم خیس اشکام.../آن روز بارانے/من و ابر،باهم گریستیم.../اشک و باران.../اماتو نیز گریستے/من از ابر دیده ام/اما تو.../از ابر باران.../ بهار زندگیم...عیدی من...بدون تو مگه بهاری ام هست..؟عیدی ام هست..؟دوست داشتم لامپا رو خاموش کنم وقتی اومدی خونه در و از روت باز نکنم وقتی باز کردم برم در اتاق و ببندم و یکم اذیتت کنم...بعد کیک بمالم به موهات... دوست داشتم چشات و بگیرم...شمعتو2تای فوت کنیم ...کیک بذارم دهنت... ازت عکس بگیرم...قابش کنم...دوست داشتم برا سنگ صبورم...سنگ تموم بذارم.../آسمان همچو دل من.../خیسه خیس از این جدایے.../بر لبم نام تو دارم... اے بہــــار من کجایے...؟