...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

حمید...

***به نام خدا***‏    

 حمید...حمید.....حمید.......‏   

 یه زمانی این اسم شده بود ورد زبونم ... اما الان فقط باید تو دلم صداش کنم...‎   

 حمید سلام...‏   

 حمیدخوبی؟   

 حمید کجایی؟   

 حمید مواظب خودت باش...‏   

  حمید چرا چیزایی که گفتم نخریدی؟   

 باشه حمید..‏‎   

  حمید چرا نیومدی؟   

 حمید اگه گفتی امروز چه روزیه؟   

 حمید بسه دیگه؟   

 حمید خسته نباشی!حمید خسته شدم   

 حمید خوابی؟   

 حمید نمیای؟   

 حمید سرما نخوری؟ 

حمید حقته!  

حمییییییید؟؟؟  

حمید چی میخوری؟ 

حمید میای آخرهفته بریم؟حمید چی شده؟حمید خسته ای؟حمید دیره! حمید کی میرسیم؟ حمید عروسی باشه واسه...حمید دلم...دلم برات تنگ شده...حمید میدونی ازصبح چقدر زنگ زدم؟ پس چرا جواب نمیدی...؟چرا...؟