...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

نیلوفر ...

بنام خدا ... هیچکی مثه تو منو نمیفهمه و نفهمید حمید رضا... حرفام همه رو افسرده کرده ... غماشونو بزرگ جلوه داده ... چند روز پیش مثه دیروز زهرا حرفای قشنگی بهم زد ...بهم گفت: ما آدما همیشه بهترا رو میبینیم اگه بدترا رو ببینیم هم خودمون آروم میشیم هر بیشتر خداروشکر میکنیم ... دیشب حرفای آجی نیلوفر ... برام عجیب بود ... شاید اگه قبل ۲سال پیش شنیده بودم انقدر برام ... نمیدونم آجی میای اینجا یا نه ...؟ ولی اینو خوب میدونم که من نمیفهممت ... من دیگه اینجور غمارو درک نمیکنم من آرزوی اینجور غمها رو دارم ولی دوستت دارم ...چیزی که تو نسبت به من نداریش...من همه رو دوس دارم ...وقتی کسی رو بعنوان دوست پذیرفتم واقعا دوسش دارم ... باید حق داد ...من به زهرام حق دادم به مژگان هم حق دادم ...به آجی نیلوفرم حق میدم... به حمیدرضا هم حق میدم ... حمیدرضا..؟ خوبه که تو هستی ... من اشتباه کردم ... من نباید وقت زهرا و مژگان و نیلوفر و میگرفتم... تو باید برا من وقت بذاری ...حمید من باید با تو دردودل کنم ...تو درد منو میفهمی ..خدا میفهمه ... حمید من اشتباه کردم...من باید جلو اونا بخندم ...من باید سنگ صبورشون باشم ...اما سنگ صبور من باید تو باشی...تو قول دادی ...قول دادی تا ابد کنارم باشی ... تو قول دادی نذاری غصه بخورم ...هیچکی مثه تو نیست ...هیچکی صبر و حوصله ی تو رو نداره ...نه مژگان نه مهسا ...نه زهرا...نه زینب ..نه نیلوفر ...نه ...هیچ کس دیگه منو به اندازه ی تو دوست نداره ... هیچکی منو دوس نداره ... فقط دوس داشتن تو برام قابل باوره ... تو حتی دعواهاتم برام دوس داشتنی بود تو هیچوقت نخواستی منو رنجیده رها کنی... همیشه بودی ..نشون میدادی هستی ...اما هیچوقت برام عادت نشدی ..تکراری نبودی توی اون 7 ماه ... روز عرفه است دعا کنید برای هممون ... آجی نیلوفر بابت ناراحت کردنت معذرت میخوام ... ببخش اگه اونی نیستم که فکر میکردی ...ببخش...