...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

خستــــــــــــــــــم...

بنام خدا ......حمید من خستم به کی بگم؟راسته که میگن این دردا با حرف آروم نمیشه ،این دردا رو فقط باید زجه بزنی ...این دردا آغوش میخواد که بشه توش گریه کنی ... این شبا فقط زیر پتو گریه میکنم حمید من ...مجبورم بخندم وقتی خاطراتمو میگم همه پیشمن ...همه...ولی وقتی درد دارم ... یه سنگ صبورم ندارم ...سنگ صبورم کجایی؟ دیگه هیچی دلخوشم نمیکنه ...هیچی برام لذت نداره ... زندگیم شده امیدای واهی،تکرار خاطره ها...گریه های تموم نشدنی...دردهای پشت سر هم ... حمید؟ ... تو سینم یه غمه به سنگینی کوه ... حمید؟ من هنوزم به بودنت احتیاج دارم ... به درکت ... به امیدات ... به بمت روحیه بودنت ... بخنده هات ... به جدی بودنت ... به یه همسر واقعی بودنت ... من خیلی زود از دستت دادم ... خیلی زود ... حسرتش تا عمر دارم تو دلم میمونه ... باشنیدن و دیدن رسیدن آدما ... با شنیدن عقد دختر عمو ...با شنیدن بچه دار شدن دوستم ... خداروشکرخونوادمو دارمو همدلیه بعضی دوستام ...که همیشه بودنشونو نشونم دادن... حمید دلم برات تنگ شده ،تو روخدا باور کن .... تو رو خدا ببین چقدر ضعیف و رنجورم ...ببین دو قدم راهم بزور میرم ...وقتی دلم خونه از دنیا و آدماش ...وقتی یکی هم جویال احوالت نیست تا بمیری ...خب مگه گناهه دلم بخواد وقتی مریضم دوستم بیادم باشه؟ حمید گناهه انتظار داشته باشم؟حمید این مردم زنده کشه مرده پرستن ...وقتی بمیرم بالا سرشون میذارنم وقتی زندم لهم میکنن... دارم آروم آروم میمیرم حمید...دارم زجر کش میشم ...هیچکی نمیتونه کمکم کنه...نمیخواد کمکم کنه ... من چه گناهی کردم که باید بالشم خیس گریه باشه و حس کنم این طعم تلخ دنیا رو ... چرا باید این مدت کم باقیمونده ی عمرمو زجر بکشم ؟چرا؟چرا؟چرا؟ چرا خدای من... خدایا شکرت ..... کمکم کن ... کمکم کن .........................................................