...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

دلتنگتم حمیدرضا...

بسم الله ... روی آن شیشه ی تبدارتوراهاکردم اسم زیبای تورادرنفسم جاکردم، شیشه بدجوردلش ابری وبارانی شد، شیشه رایک شبه تبدیل به دریاکردم، باسرانگشت کشیدم به دلش عکس تورا، عکس زیبای تورا سیرتماشا کردم... محرم امسال اومد و منو یاد محرم پارسال انداخت... یادته حمیدرضا؟! ته ریش گذاشته بودی وما بهت میگفتیم حاج آقا! حمیدعزیزم یادته میگفتی دلت تومحرم خیلی میگیره و یاد بابات میفتی ... حمیدرضا کجایی؟میدونم کنارمی...کنارمونی... ولی خیلی دلتنگم...خدا میدونه چقدر بیادتم هرشب...هر روز...حمیدم منو یادت که هست... چرا انقدر زود رفتی...تا همیشه منتظرم منتظر روزی که بیام پیشت... حمیدرضا واسه تاسوعا روضه داریم...ثوابشو گذاشتم براتو...پارسال همین موقع بودی کنارمون...عزیزدلم به خدا سپردمت... رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب، آب در حوض نبود! تو اگر در تپش باغ،خدا را دیدی، همتی کن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است... التماس دعا ...‏‎ ‎