-
در آستانه ۲۸ سالگی (۱۰سال بی تو)
جمعه 23 خردادماه سال 1399 01:28
گذشت اون روزا و همچنان من بی تو تنهام... . + دوستت دارم ... ❤
-
حمیدرضای من...
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1394 22:38
بسم الله سلام حمیدرضای من... تو تمام این مدت که اینجا برای دلم مینوشتم برای تو مینوشتم... امید داشتم که میای و میخونی ... ولی خب یه مدت خسته شدم دنبال اتفاقای خاصی بودم تا برام بیفته ولی اتفاقای خاصی که افتاد بیشتر ب تلخی میزد... حتی خواستم یکی رو انتخاب کنم برای ادامه زندگیم ولی انقدر به منوخانوادم بدی کرد که دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 بهمنماه سال 1394 22:09
سلام چقدر دلم برات تنگ شده... دلم خیلی گرفته ها الان شد پنج سال... از خاطرمم نرفتی.... حمیدرضای من... کاشکی بودی کاش.... اصلا تو یه چیز دیگه بودی همیشه کنارم بودی حتی نمیگفتی دروغگو ..دلم میسوزه ازین همه تنهایی... ازین همه قضاوت و تهمت .....خیلی تنها شدم ، اینجا خ خوبه چون فقط منو تو اییم چند ساله ک اینجا فقط منو تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 دیماه سال 1393 09:59
بسم الله چیزی نمونده به بهمن 93 ... چهارمین سال ..... ارومتر و دلتنگی فزون تر ......... خاطرات خیس من همیشه جریان داره تا وقتی ک قلبی میزنه و نفسی بالا میاد ..... فقط خودتوعشق است حمیدرضا ......
-
تو صمیمی مثل بارون ...
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 18:14
بسم الله باران که می بارد تو می آیی ...... امسال سیزده بهمن باز بارون بارید مثل هرسال...سیزده بهمن ... اونم چه بارونی عجیب نیست ؟ تو سیزده بهمنای هر ساله بعد از خدا فقط تو بامنی مثل همیشه .... :)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 تیرماه سال 1392 19:45
بسم الله الرحمن الرحیم حمید رضا ...دلم تنگه ..................... همین ....................................................
-
شب وصال .....
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 23:01
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عید قشنگتون مبارک ..... :) رایحه ی حضـــــور پیشنهاد میدم حتما اینجا دانلودش کنید خیلی قشنگه من که خیلی دوسش دارم ... آقا جونم تولدت مبارک مهربونم ...... حمیدرضام ؟ شب وصاله امشب مگه نه ؟
-
سلام آقا رضام ...
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 00:42
*بنام خدا* یه سلام ازینجا تا ب آسمون ...تولدمه اینروزا ... هیچوقت نفهمیدم ک برا تولدم چی میخری یعنی دوست نداشتم بدونم دوست داشتم زودی تولدم شه زودی خرداد بیادو ... اینروزا بی تفاوت تراز همیشه ام ... تولده تو اول بهار و تولد من آخر بهار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 خردادماه سال 1392 19:34
*بسم الله*. حمید رضا؟ روزت ... همسرگلم ... روزت مبارک .....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 22:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA بنام خدا سلام ... نیستیا ... دیگه نیستی پیشم ... اصلانم حواست نیست .... ولی چقدر حرف زدن با تو شیرینه .... تو دقیقا نقطه ی وصل منی به خدا ...........من حس میکنم با تو به اونچه که باید برسم دارم میرسم ........ من اون موقع ها یه دختر 18 ساله بودم .... یه دختر شاد و با طراوت...
-
بمیرم برای دل شکسته ات .........
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 18:30
بنام خدا کاش یکی این دردی که توی سینم نشسته رو می فهمید ........... کاش این دردی که به روح و جونم نشسته تموم میشد .......... راحت میشدم ................ میشه دعا کنید راحت شم ؟؟؟ خدایا میشه کاری کنی راحت شم ؟؟؟ من خسته شدم ازین دنیا و آدماش که دل به چیزای الکی بستن ....... که همو بخاطر داشته های الکیشون میخوان نه برای...
-
تولدت مبارک ....
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 22:58
سلام سلام سلام شب تولدته و من لال مونی گرفتم ............... فکر کردی آسونه ؟ ها؟ گرمکن رو یادته ؟ روز تولدت که هیچوقت نرسید ...... قرآن فردا ختم میشه فقط یک جز مونده حمید ..................... فقط یه جز باشه که هدیه ای ام از طرف من توی این شب بدستت برسه ........ باشه که شاد بشی و یخندی ...... هدیه ایی بهتر ازین برات...
-
همیشه بودی و من ..........
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 23:25
بنام خدا برای آخرین بار خدا کنه بباره تو این شب کویری...یه قطره از ستاره...همیشه بودی و من تو رو ندیدم انگار ... بگو بگو که هستی برای آخرین بار ... *حمید ببخش در حقت بد کردم ندیدمت حالا که نیستی قدرتو میدونم ...ببخش قربونت برم ...* تو چشم من نگاه کن منو به گریه نسپار ... بگو بگو که هستی برای اولین بار ... دنیا فقط...
-
من و تو و بارون ...
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 22:52
بنام خدا **چقدر اینروزا بی حوصله و کسلم فقط دنبال هر بهونه ای برای فرارم ... هنوز دلتنگم ... سالگرد امسالم بارونی بود ... من بودمو تو و بارون ... چه سالگرد غریبی بود برای من ... دلم لک زده برات ... هرچند گفتنش دیگه بی فایدست ... الانه دیگه هرجا باشی زیر پاهات محکمه و خیالم ... دلتنگی هیچی حالیش نیست حمید خان ... دل...
-
نه بی تو سکوت ... نه بی تو سخن ...
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 23:29
**بنام خدا** خستمو دلمرده ... برای 2 باره مردن آمدم ... حرفی ندارم جز دعا برای آرامش ... یه غم داره دو ساله میشه..... ** نه بی تو سکوت نه بی تو سخن ... بیاد تو بودم ... بیاد تو ... من .......** شب بخیر حمیدرضا .... این شبای آخرو خوب بخوابی ....
-
قصه همین است ...
جمعه 22 دیماه سال 1391 21:32
بسم الله الرحمن الرحیم عاشق عشق به هوای تو شد کشته رضا به رضای تو شد ... حنجره ها خون آلود است قصه همین است تا بوده است ... آقا امام رضا .... هوای رضای منم داشته باش .... دلت گرفته ؟ این شماره ی خونه ی بزرگواره ... با جون و دل گوش میده ... هر چند با دلتم میتونی فقط زنگ زدی سلام منم برسون ... شماره ضریح آقا امام رضـــا...
-
اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی...
جمعه 15 دیماه سال 1391 21:32
بسم الله الرحمن الرحیم اگر دریای دل آبیست تویی فانوس زیبایش اگر آیئنه یک دنیاست تویی مفهوم و معنایش تو یعنی دسته ای گل را از آن سوی افق چیدن تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن خدای آسمان ها را به آرامی...
-
دلم تنگه .....
جمعه 15 دیماه سال 1391 21:29
بسم الله الرحمن الرحیم چرا انقدر نا امید چرا انقدر با تردید به تو نزدیکه ... نزدیکم ... به تو نزدیکتر از خورشید ................ تو را می بینمت هر روز ازین بالا ..... به باور میرسم باتو نمیدونم منم یا تو ... گذر کردم ازین تردید پرم از باور و امید گذشتم از منو از من ... گذشتم از قفس از تن نه دلتنگم ... نه تاریکم ... به...
-
خدا ...؟
جمعه 8 دیماه سال 1391 12:53
بنام خدا** نه اینکه من فقط از غم تو بگمو از غم دیگران غافل باشم ... بخدا بخدا بخدا ... دیدن بعضی غما از مال تو هم برام سخت تره ... بهت گفته بودم مرگ بچه ها برام خیلی سخته نه؟ مرگ 3تا بچه زیر دست و پا تو حادثه ی خرمدره ... مرگ کلی بچه زیر آوار ... مرگ یه بچه ده ساله زیر آتیش ...مرگ 20تا بچه پشت نیمکتاشون... مردن که بد...
-
خستــــــــــــــــــم...
جمعه 1 دیماه سال 1391 23:39
بنام خدا ......حمید من خستم به کی بگم؟راسته که میگن این دردا با حرف آروم نمیشه ،این دردا رو فقط باید زجه بزنی ...این دردا آغوش میخواد که بشه توش گریه کنی ... این شبا فقط زیر پتو گریه میکنم حمید من ...مجبورم بخندم وقتی خاطراتمو میگم همه پیشمن ...همه...ولی وقتی درد دارم ... یه سنگ صبورم ندارم ...سنگ صبورم کجایی؟ دیگه...
-
یلدات مبـــارک ... * یلدای غم ۲ *
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 14:44
** بنام خدا ** اگه غم چشامو آینه میدید دلش درگیر این منظره میشد... اگه تنهاییمو به شب میگفتم...همه شهرو برام بیدار میکرد ... اگه با کوه دردودل میکردم ، صدامو لاقل تکرار میکرد ...// سلام ... یلدات مبارک حمید ...این دومین یلدای بی توئه ... باز هم یه یلدای دیگه پر از غم ... دلم تنگ شده ... چی بگم؟وقتی واژه ها انقدر برای...
-
کسی واسم شبیه تو نمیشه ...
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 22:40
بنام خدا هنوزم میشینمو ، سر رو زانو میگیرم ... گریه میکنم برات ... کمی آروم میگیرم ... نمیشه با تو نبود...نمیشه از تو نخوند ...نمیشه حرفی نزد...نمیشه که بی تو موند ...منم اینجا رو زمین...تو ،تو سقف آسمون...نرو پشت ابر غم ...یکمی پیشم بمون ...آخه تو ماه منی ولی پنهونی ازم ... میدونم یه دونه ای تو چی میدونی ازم ... سلام...
-
لحـظـه ی دیـــدار ...
جمعه 10 آذرماه سال 1391 22:54
**بنام خدا** باز شب شد باز هوا تاریکه ... تاصبح چیزی نمونده... همین روزاست ... همین روزاست که خورشید دوباره طلوع میکنه حمید ... زندگیم پر از نور میشه حمید ... خاطرات خیس من ... با تموم دردها و غم هاش با تمام اشک ها ولبخندهای تلخش ... منتظره ...منتظر رفتن...منتظر رسیدن ... فقط خدا کنه کسی خبرت نکرده باشه...در نمیزنم...
-
تا همیشه ...
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 23:16
**بنام خدا** دلم برات تنگ شده حمید ... پس کجایی؟چرا حتی دیگه بخوابمم نمیای؟به همین زودی فراموشم کردی؟ انقدر زود منو یادت رفت؟هنوز دوسالم نشده ها؟ با خودت خیال کردی سمیه یادش رفته؟خیال کردی من شبا راحت میخوابم؟ من بدبختم که اونی که دوسش دارمو ندارم ... اینکه باید بدرد خودم بمیرمو همدردی ندارم...قربونت برم...فدای وجود...
-
شـــروع تـــازه ...
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 23:39
**بنام خدا** حس اینروزام احساس پایانه ... پایانه من ... پایانه من قبلیم و ... شروع یه حس تازه ... یه حس پر از شور ...پر از عشق ... محرم رسیده محرمی که سراسر عشقه ... عشقی که توی خیمه های سبز و پرنور کربلا موج میزد ... کربلا آبی ه فیروزه ایه ...کربلا ... سبزه ... التماس دعا...
-
نیلوفر ...
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 12:40
بنام خدا ... هیچکی مثه تو منو نمیفهمه و نفهمید حمید رضا... حرفام همه رو افسرده کرده ... غماشونو بزرگ جلوه داده ... چند روز پیش مثه دیروز زهرا حرفای قشنگی بهم زد ...بهم گفت: ما آدما همیشه بهترا رو میبینیم اگه بدترا رو ببینیم هم خودمون آروم میشیم هر بیشتر خداروشکر میکنیم ... دیشب حرفای آجی نیلوفر ... برام عجیب بود ......
-
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 08:26
**بنام خدا** اینروزا حس میکنم باید دل ببرم ... از همه چیز ... از همه کس ... چقدر دلم برات تنگ شده ... کاش میشد برم..دیگه خسته شدم ...دیگه دل بریدم حمید...از هرچی سرکوفته خسته شدم...مگه من چیکار کردم ... مگه من چه گناهی کردم ...خدایا راحتم کن از این بدبیاریا ...ازین ... خدا خسته شدم ...دیگه نمیتونم ادامه بدم ...نمیتونم...
-
هوالباقی
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 17:01
هوالباقی_ تازه از کربلا برگشته بودم که ...میخواستم این پست و ازون سفر بگم که حس و حالمو زیباتر از همیشه کرده ولی.... نمیدونم چرا این همه اتفاق بد ... مژگان من ... آجی قشنگم که اصفهان زندگی میکنه چند روز پیش پدرش رو از دست داد ... اونم بعد دوستم زهرا که مادرش رو از دست داد... واقعا عذر میخوام اگه همش از غم میگم ،.......
-
التماس دعا برای بهترین دوستم .....
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 20:50
بسم الله الرحمن الرحیم اینروزا بهترین هدیه ها نصیبم میشه ... بعد فاصله های زمانی کمی که قسمتم شد برم مشهد ... اینبار زیارت کربلا قسمتم شده .... خیلی خوشحالم ... ولی بازم .... دلم بدجور گرفته .... جدا از حمیدرضا که خیلی دلتنگشم ... و هنوزم میگم که با تموم وجودم دوسش دارم .......... اما.. یه غمه دیگه نشسته توی قلبم...
-
بی اندازه می تونه ببخشه ..............
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 22:29
بنام خدا آرزویی بکن ... گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه ... شاید کوچکترین معجزه اش ... بزرگترین آرزوی تو باشد ... توی اینروزا و شبا ... دلم بدجور گرفته ... نمی دونم چرا اینجوری شده ... چرا انقدر از خودم بدم اومده ... دلم می خواد بقول دوستم دنیا رو بالا بیارم ... شاید یکم سبک شم ... حس سنگینی تموم وجودم...