-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 17:24
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 14:38
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 13:51
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 18:27
-
پیش خدا...
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 23:04
بسمه تعالی** امشب داشتم سریال شوق پرواز و میدیدم چقدر زیبا بود چقدر گریه کردم وقت لحظه شهادت شهیدبابایی و اینکه همسرش و فرستاد حج و...خودش نرفت...و آخرش خانومش گفت:بهم کلک زدی عباس،من و فرستادی خونه ی خدا و خودت رفتی پیش خدا... چقدر شهادت شیرینه...و همینطور خوب بودن و پرواز به سمت خدا... یه لحظه چهره ات اومد جلو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 10:21
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 00:30
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 20:30
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 23:10
-
سرت و تو آبگوشت می کنی؟
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 08:51
بسم الله الان می خوام برم راهپیمایی ... البته امسال اسم جشنم روش گذاشتن ولی کاش به مروز زمان جدا از راهپیمایی , جشنم باشه ... پیرارسال یادمه ...ما رفته بودیم راهپیمایی ... فکرشو بکنید کنار خلیج فارس ... چقدر لذت بخش و زیبا بود کلی قبل و بعد راهپیمایی آب بازی کردیم ... قایقا رو نگاه کردیم و لذت بردیم ... پیرارسال بعد...
-
چرا؟
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 22:01
بسم تعالی...حمید من چیکار کنم؟ خستم..خیلی خسته...دلتنگم...آخ...رضا چرا اینروزا تموم غمای دنیا چنگ انداختن رو دلم...؟ چرا امشب اینجوریه... چرا انقدر دلتنگت شدم...حمید نکنه حرف من و بخدا زدی؟نکنه کنارمی...عزیزدلم...قربون شکل ماهت برم...فدای صدای گرمت بشم...کجایی؟...کجایی...؟چرا جواب منو نمیدی؟چرا انقدر آروم شدی؟...
-
گرمی و پناه دلم...
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 14:03
بنام خدا دیشب بابام حالش بد شد ... بازم بخاطر فشارش... اصلنم نه گوش به حرف ما میده نه مامان ... فقط الکی الکی میگه باش !!! حتی نمیره برا خودش یه فشارسنج بخره ... باید براش بخریم ... تو فکرشم واسه تولدش بخرم ...واسه تولد حمیدرضام برنامه دارم ...ولی باید غافلگیرش کنم ...یه فکر عالی دارم ... یه هدیه ی بقول خودش باحال...
-
قبض موبایل...
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 18:31
بسم الله ... یه روز که حمید اومده بود خونمون اونم با یه قیافه ی غمگین و ناراحت البته همشم مصنوعی بود... یعنی تابلو بود که مصنوعیه !!! گفت : سمیه یه چی نشونت بدم , قول میدی هول نکنی ... ببین من خودم یه سکته رو رد کردم خوبم می دونم برای تو سخت تره ... فقط تحمل کن خب ؟ نمی دونم چی شد ؟ ولی فکر کنم آنی فشارم افتاد !!!...
-
دوست...
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 00:09
§§بسمی تعالی§§...داشتن دوست خوب چقدر نعمته بزرگیه اینکه توسختیا بشناسیشون تو لحظه هایی که بهشون احتیاج داری و اونام لطفشون ودریغ نکنن.چقدر خوبه بفهمن چقد بهت سخت میگذره و آرومت کنن... از همون روز اول رفتنت تا الان 1روزم نشده مهسا پیشم نباشه،نشد 1روز سخت بهم بگذره و حضور الناز وحس نکنم،زینب با وجود راه دورش کلی زنگ...
-
از سمیه بپرس...؟!
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 23:39
به نام خدای بزرگ... یه روز فرشته اومد پیش من ! گفت : " سمیه ؟ چرا به مشهد , میگن مشهد ؟ اومدم جواب بدم که یهو حمید پرید وسط گفت : " خوشگل من چون محل شهادت امام رضاست ... مشهد یعنی محل شهادت ..." توی دفترش نوشت و دوباره پرسید : " سمیه ؟ چرا به کردستان این می گن ؟ تا اومدم جواب بدم فوری حمید گفت :...
-
خداحافظ تموم هستیم...
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 15:51
بسم الله الرحمن الرحیم ... 13 بهمن امسال .....ازچند روز قبلش کلی استرس و دلشوره داشتم ..شبش اصلا خوابم نبرد نمی دونم چم شده بود , همش به خودم می پیچیدم و خدا خدا می کردم ... حس می کردم نمی تونم تو خونه بخوابم و حتی نفس بکشم ... با مامان توی حیاط خوابیدم... زیر نور ماه و ستاره ها ...ابرا از روی ماه می گذشتن ... و تصویر...
-
ببخش حمیدرضای عزیزم...
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 00:28
بسم الله الرحمن الرحیم کاش منو ببخشی خدا ... کاش منو ببخشی حمیدضا ...کاش همه شون من و ببخشن ... کاش مامان و آجیت وداداشات منو ببخشن ... کاش مامان بابای خودم منو ببخشن ...کاش نمی گفتم بریم ... کاش کنارت بیدار می موندم... کاش ازین عذاب وجدان و روزای سخت رها شم ...کاش فردا نیاد ... کاش اگه میاد تو باشی ...یا من نباشم...
-
فردای بی تو...
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 23:36
بسم الله الرحمن الرحیم...فردا روز خداحافظیه... نمیدونم فردا قراره چه جوری بگذره...اصلأ چه جوری شبش و روز کنم و...روزش وشب...ولی سجاده و چادرم و آماده کردم تا باز روی خداوخودت حساب کنم و دلتنگیمو مثه همیشه باهاتون قسمت کنم...حمیدرضاجانم...یه دل شکسته مونده برام و یه دریا گریه...که بعد از رفتن تو جاموندن و همدم لحظه هام...
-
دیدار دوباره...
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 00:15
-
آشتی آخر
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 23:34
بسمه تعالی** فکرکنم بهمن پارسال 1هفته قبل رفتنش بود.چون بعد از امتحانات بود وآقامهندس ما از۱۸واحد فقط۱۲واحد و پاس کرده بود!مهندسی صنایع میخوندحمیدم،ولی عاشق برق بود!قربونش برم تو تعمیرات موبایل کارمیکرد!یه روز توحیاط خونه ی ما روبه روی هم نشستیم!قرارشد اخلاقای خوب وبد هم و بگیم تا هم و بهتر بشناسیم!اول خوبیای هم و...
-
گریه ام ولی امان نمی دهد...
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 23:28
بسمه تعالی از عشق دلگیرم بی تو آرام , نمی گیرم جز نگاه و صورت ماهت در روح و جان نمی بینم ... تنها و دربندم بی تو نمی خندم لبخند لبهایم غوغای چشمانم آرامش جانم بی تو ... دلم تنهاست بی تو نمی مانم .. بی تو ازین دنیا چیزی نمیدانم ... سلام ... امروز قالب وب و عوض کردم ... چون اصلا خوانا نبود ....میخوام یه شروع جدید داشته...
-
تخمه ژاپنی!
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 17:13
بنام خدای یکتا... دیروزکه از خواب بیدار شدم یه صحنه آبجیمو بهت زده کرد!بلههههه ،تعداد موهای سفیدم خیلی بیشتر شده بود از شقیقم تا بالابه اندازه یه نصف انگشت،رنگش پریده بود! با مامان رفتیم دکتر...خانوم دکتر گفت:کمبود ملانین!تو فامیل کسی هست که دچار سفیدی زودرس مو شده باشه؟مامانمم فوری گفت:نه!تاجایی که میدونم نه!بعد...
-
ببخش مادرم...
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 12:30
بسمه تعالی...**دیشب تا صبح بیداربودم و داشتم به این فکر میکردم که چقدر از یکنواختی و تکرار خسته شدم.به قول معروف دوست دارم برم جایی که دست هیچکی بهم نرسه جز خدا و تو...سرگرمی و خالی کردن دل پرمم شده اینجا...چندروزپیش 1 تار موی سپید بین موهام دیدم...به مامان نشونش که دادم کلی ترسید!گفت : سمیه؟تو فقط ۱۹ سالته مامان...!...
-
های های عزا می رسد به گوش...
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 23:07
-
عشق و سادگی
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 23:25
بسم الله...*** اگر عشق نبود ; به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم...؟کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟و چگونه روزهای تلخ را تاب می آوردیم... آری ... بی گمان پیش از اینها مرده بودیم...(دکتر علی شریعتی)** عشق؟کاش بدونیم عشق یعنی چی؟نمیدونم چراتودنیای الان ماعشق معنی دیگه گرفته؟!چراهمه میخوان رازای زندگی روبگن...
-
آسمون بغضتو بشکن...
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 23:13
بسم الله الرحمن الرحیم... رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند/آسمانی تر از آن بودکه درخاک بماند/از دل برکه شب سر زد و تابید به خورشید/تا دل روشن نیلوفری اش پاک بماند...__میخوام امروز برات خبر از زمین زندگیت بدم... زمستون امسال فقط سرد بود رضا،برف که هیچوقت اینجانمیاد ولی... همون بارونم نباریده.یادته یه دفعه که بارون...
-
پس کمپوتات کو؟؟؟
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 23:29
به نام خدا...پارسال حمیدرضای من یادته...قضیه برق گرفتگیتو؟چند وقته پیش باز برا مامان تعریفش کردم...نمیدونستم بخندم یا گریه کنم... مامان جونت میگفت پریز سالنتون برق نمیداده بعد حمید بازش میکنه میگفت هرچی گفتم نکن پسر خطرناکه یا حداقل فیوز برق وقطع کن به گوشت نرفت که نرفت...گفتی با فازمت بزنم چیزی نمیشه بعد به فرشته ات...
-
این بارم خدایی کن...
جمعه 30 دیماه سال 1390 18:15
به نام خدایی که رحمتش بی اندازه است و مهربانی اش همیشگی.... ،، حمیدرضا؟تو بگو چیکار کنم؟نازنینم...هیچی آرومم نمیکنه...میدونی دلتنگی چقدر سخته؟گریه که میکنم دیگه تموم نمیشه ...حمیدم این روزا یه شونه می خوام یا یه آغوش گرم مثه آغوش مامانم ... می خوام تو بغلش بلند بلند بزنم زیر گریه ...حمیدرضای عزیزم اما کسی و ندارم آخه...
-
روز رفتنت...چهارشنبه...۱۳۸۹/۱۱/۱۳...حول و حوش ساعت یازده شب ...
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 18:11
به نام خداوند بخشنده ی مهربان_سلام حمیدمی بینی چقدرخوب بودی؟داداش مهدی وبابا ومامانت میگفتن تشیعت خیلی شلوغ بود..دوستات،همکلاسیات،همکارات،همه شون اومده بودن که برا آخرین بار ببیننت...آخ من که ندیدم فداتشم،بمیرم برات...آبجیتم ندیدت...قسمت مااین بود که آخرین بار،تورو اونجوری ببینیم و تاآخر عمرمونم،با یادآوریش درد...
-
کاغذ کادوی قلبی!
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 14:36
بسم رب.. یکی ازخاطراتت مال محرم پارساله!خوب یادمه با خودم گفتم،چقدرخوبه پیرهن مشکی امسال و خودم برات بگیرم!خب باراولم بود که پیرهن مردونه میخریدم، حمیدرضا بلد نبودم! واسه همین باخواهرم رفتم.پیراهن سیاه زیادبود ولی من دلم نمیخواست مشکی ساده باشه! دلم میخواست متفاوت وتک باشه...فقطم25 تومن پول داشتم!همه پیراهنا یا باب...