...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

خدا نزدیکتر میشه....

***بنام خدای آرزوها...*** حس خوبی دارم...به تو که نزدیکی/میشه دستاتو گرفت توی این تاریکی/میشه تا آخر عمر،باخیالت سر کرد/میشه عاشق بود و عشق را باور کرد...سلامی به قشنگی امشب...به بزرگیه شبی که خدا خودش گفته آرزوهامون و جواب میده...شبی که قراره تا صبحش خدا فقط منتظر آرزوهای ما باشه...تا حالا فکر کردین خدا چقدر مهربونه که به فکر آرزوهای ماهم بوده که چنین شبی و واسمون گذاشته..؟!چقدر مهربونی خدا...حمیدرضای من؟عزیز همیشگی دلم...شب آرزوهاست...برام آرزو کن...منم برات آرزو میکنم...حمید یادت نره آرزو کنی زودی هم و ببینیم... حمید دعا کن شب آرزوهای بعد باهم آرزو کنیم...حمیدرضا... آرزوی امشب من تویی...آرزوی امشب من تموم شدن تموم غصه هاست...تموم شدن تموم فاصله هاست...حمیدرضا؟ خدا امشب کنار جفتمونه...کنار من...کنار تو...حرف دلم اینه که خدا میبینه ما دو تا رو...*/ای خدایی که برام تو شبا،فانوسی/هول میشم وقتی،تو منو میبوسی.../هول میشم وقتی تو منو می بوسی.../* حمید دوست داشتم امشب و خونه خودمون بودم...بودیم...آرزوها میکردیم واسه ی هم...دوست داشتم کنار تو بودم...حمید دلم...خیلی تنگه بخدا...خیلی........دعا کردم تو رو بازم...،باچشمی که نخوابیده.../مگه میذاره دلتنگی،مگه گریه امون میده.../مریضم کرده تنهایی...ببین حالم پریشونه/من اونقدر اشک میریزم که برگردی به این خونه.../حسابش رفته از دستم،شبایی رو که بیدارم.../شاید از گریه خوابم برد...درارو باز میذارم.../نمیترسم اگه گاهی دعاهامون بی اثر میشه/همیشه لحظه ی آخر،خدا نزدیکتر میشه.../تو رو دست خودش دادم،که از حالم خبر داره.../که حتی از تو چشماشو یه لحظه بر نمیداره.............خدایا...حمیدرضامو... خدایا تموم هستی و دنیامو....سپردمش دست تو......مواظبش باش.....