...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

حمیدرضای من...

بسم الله 

سلام حمیدرضای من...

تو تمام این مدت که اینجا برای دلم مینوشتم  برای تو مینوشتم... امید داشتم که میای و میخونی ... 

ولی خب یه مدت خسته شدم دنبال اتفاقای خاصی بودم تا برام بیفته ولی اتفاقای خاصی که افتاد بیشتر ب تلخی میزد... حتی خواستم یکی رو انتخاب کنم برای ادامه زندگیم ولی انقدر به منوخانوادم بدی کرد که دیگه امیدی به هیچکس غیر خدا وبعدش تو ندارم.... اگه یاری توی این دنیا واسه من بود خوده خوده تو بودی ... فکر میکردم یه مرد 32 ساله خیلی خوب حالمو درک میکنه و میفهمه... ولی خب منطق زیادش جلو وفاداری و تجربه احساس قشنگی به اسم عشق رو میگرفت...

تازه اینجا بود که فهمیدم عشق یه چیز دیگست.... دوست داشتن و گذشت و بخشیدن به صد تا منطق و استدلال می ارزه....

فهمیدم وفاداری کار هر آدمی نیست  ...  

رضای من... دیگه چیزی به تولد 28 سالگیت نمونده و اون سالا من 18 ساله بودمو تو 23...من الان دقیقا همسن اونموقع توام... تازه الان میفهمم زندگی چه سختیایی داره تازه میفهمم هرچی بزرگ میشیم مشکلاتمون بزرگ تر میشه ..تازه میفهمم دنیای ما اون فکرای بچه گانه و ساده ولی پر احساس من نیست دنیا تلخ تر و ترسناک تر از اون چیزیه که میشه بهش فکر کرد سریال شهرزادو که میبینم حس میکنم فرهادو اذر خیلی شبیه مان ... نمیدونم چرا ولی به آدر حق میدم طاقت نیاره برای ادامه و به فرهاد که دیگه نتونه عاشقی کنه ... حال اینروزام مثل فرهاده.. 

گاهی میگم فرهاد غمای عمیق قلبشو به کی میگه .. فرهاد چجوری شکستنشو با سکوتش فریاد بزنه... بیچاره فرهاد 

دنیای ما یه چیزی شبیه همون سفره عبور از فراز ونشیبای سختیه که نهایتش به خدا میرسه .. یکی راهش کوتاه تره و یکی دورتر....

راه تو قد 23 سال و 10 ماه بود. راه منم خدا میدونه....

رضا جانه من... فکرمیکردم شاید کسی پیدا بشه که منو یه ذره مث تو بخوادو دوس داشته باشه ولی خب نبود... هیجوقت تو رو با کسی مقایسه نکردم حتی بعد تو دنبال کسی که منو مث تو بخواددنبودم 

ولی خب دنبال وفادار ک بودم...

 نوشتن برای تو خیلی خوبه حمیدرضای خوب من....

اینروزا خوب ترم هس میدونی چرا؟

از وقتی گوشیای جدید اومده همه کوچ کردن از وبلاگا و رفتن 

رفتن به جاهایی دیگه برا همین اونورا شلوغ تره....

ولی اینجا جای هرکسی نیست جای هر حرف و هر عکسی نیست وبلاگا پر از حرف دل  و دردودلای عمیق و خاصن... 

حمیدرضای من .... دوستت دارم♥