...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

حس مبهم

به نام خدا_سلام،این روزا یه جورایی یه حس عجیب دارم...یه احساسی که هیچوقت حسش نکردم حمیدرضا...یه جورایی مثه قبل نیست! ...حمید یه جور بی قراریه...با این تفاوت که کسی نمیبینه و...حالا دلتنگی و تنهایی و غصه و... اینا رو میفهمم،باهاش کنار میام... ولی این حس مبهم و نمیفهمم...حمیدرضاجان نمیدونم چیه؟ وچه جوری میشه فهمید چیه ؟...خیلی حس بدیه عزیزدلم...تو دلم آشوبه ...ولی نمیدونم چرا..؟ انگاری قراره اتفاقی تکرار شه...نمیدونم...شایدم داره میشه... نمیدونم دورت بگردم...نمیدونم...