...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

آشتی آخر

بسمه تعالی** فکرکنم بهمن پارسال 1هفته قبل رفتنش بود.چون بعد از امتحانات بود وآقامهندس ما از۱۸واحد فقط۱۲واحد و پاس کرده بود!مهندسی صنایع میخوندحمیدم،ولی عاشق برق بود!قربونش برم تو تعمیرات موبایل کارمیکرد!یه روز توحیاط خونه ی ما روبه روی هم نشستیم!قرارشد اخلاقای خوب وبد هم و بگیم تا هم و بهتر بشناسیم!اول خوبیای هم و گفتیم،حمید گفت:تو مهربونی!منم گفتم:توأم خوشتیپ!(ذوقمرگ شد حمیدرضام) گفت:مودب و عاشق،گفتم:شیطون وبامزه وعاشق! (خندید)بعد گفت:همدم و مونس،گفتم:بی نظیر و تک ودوست داشتنی...(خندیدگفت:دیوونه!)گفتم:خودتی!_نوبت رسید به خصوصیات بد!(میدونست قراره غوغایی به پاشه!)گفت:"سمیه ظرفیت داشته باش!باشه؟رکم بگو" گفتم:OK،دارم،توأم داشته باش! اول من گفتم:بازیگوش و سربه هوا! اونم چشماشوبست وگفت:لجوجی،آشپزیتم خوب نیست؟!(گفتم من لجبازم یاتو؟مگه من چندسالمه که میخوای مثه مامان بزرگت برات آشپزی کنم؟)گفتی بریم بعدی!حرصم گرفت!گفتم:چی چی و بریم بعدی!بغض کردم گفتم:مغرور!گفتی:سمیه؟ بخدانمیخواستم دلت بشکنه!سمیه جان،من کجاش مغرورم!گفتم یادت نیست اوایل همش من من میکردی!گفتی:خب بایدازخودم میگفتم تا تو...بعدگذشته هاگذشته!گفتم بسه! حرصت اومدگفتی: چرا کینه ای شدی؟ گفتم خودتی! درگیری بالا گرفت! قربونش برم گفت:ببخش من منظوری نداشتم! گفتم چی چی و ببخشم! برو بیرون و... ببخش عزیز دل بخدا از ته دل نگفتم...تو عزیز من بوده و هستی..بعدش رفتم تو و توأم رفتی...بعد تا دم دمای غروب خبری ازت نشد تا اینکه اس ام اس دادی که جلو در خونه ای! رفتم دیدم نفس نفس میزنی! گفتم چی شده انداختی خودتو تو دریا؟گفتی:نه!از خونه تا اینجا رو دویدم، گفتم : میدونستم جرأتشو نداری!خندیدی گفتی:دلم بحال تو سوخت آخه!حالا بیا از دل هم دربیاریم!چجوری شو تو بگو! گفتم:پایه ای حمید آخر هفته بریم بیرون شهر؟گفت:پایم!خواستم بیاد تو! اما نیومد گفت:نه دیگه...دستت دردنکنه...همینجور که ساعتشو نگاه میکرد گفت:خستم ، برم خونه نمازمو بخونم...یه چی بخورم..بخوابم!صبح کلی کار دارم، سلام برسون،گفتم: به چشم...حالا می خوای تا خوای تا خونه رو بدویی؟ مواظب خودت باش..گفت:به چشم...نه پیادروی میکنم این دفعه رو..!۲قدم که رفت جلوتر سرشو برگردوند گفت:سمیه، دقیقا کی بریم؟ یکم فکرکردم گفتم:چهارشنبه حمید...چهارشنبه تعطیله........