...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

ببخش حمیدرضای عزیزم...

بسم الله الرحمن الرحیم

کاش منو ببخشی خدا ...

کاش منو ببخشی حمیدضا ...کاش همه شون من و ببخشن ... کاش مامان و آجیت وداداشات منو ببخشن ... کاش مامان بابای خودم منو ببخشن ...کاش نمی گفتم بریم ... کاش کنارت بیدار می موندم...

 

کاش ازین عذاب وجدان و روزای سخت رها شم ...کاش فردا نیاد ... کاش اگه میاد تو باشی ...یا من نباشم ....حمیدرضا بدم میاد ... بخدا من از ماشین و جاده و خیابون بدم میاد .. 

 

.حمیدرضای عزیزم می ترسم ... من از فردا می ترسم ...ازینکه یه سال دیگه بی تو باشم می ترسم ...ازین تنهایی , ازینکه کسی منو نمی فهمه می ترسم ...کاش بودی حمیدم ... دارم دق می کنم ...کاشکی فردا شروع نشه اگرم شروع شد ... با تموم شدنش , همه چی تموم شه ... 

 

تو رو خدا ..بسه ... خدایا یه سال بسم نبود ؟ خدایا من صبر و بلد نیستم ...خدایا من جون یه سال دیگه رو ندارم ....من توانشو ندارم ...خدای بزرگم تو که می دونستی من چقدر بی طاقتم ...تو که من و اینجور آفریدی ... تو من چی دیدی که اینروزا رو قسمتم کردی ...؟ 

 

خدایا شکرت ...  

خدایا من تو رو خیلی دوست دارم ... 

به خداییت قسم خیلی بیشتر از حمیدرضام ....آخه از وقتی حمیدرضام رفته مونس و همدم تنهاییام فقط تو بودی ...آروم و بی صدا گوش می کردی ... وآرومم می کردی ...نه نصیحت می کردی و نه غر می زدی .... 

 

حمیدم می بینی؟ می بینی ... خدا چه جوری برام خدایی می کنه ...من حس می کم برا غصه هام غصه می خوره ... برام اشک میریزه ... 

خدای خوبم ... من زود می شکنم ... 

ولی صبر می کنم  , دلتنگت بودم و حالا که بهت رسیدم دلتنگ حمیدرضامم ...کاش هم پیش تو بودم ... هم حمیدرضام ...خدای بزرگم میشه این بار بجای حمیدرضام به تو بگم عزیزدلم ...؟ عزیز دلم ... خدای بزرگم ...قربون مهربونی و بزرگیت برم تو این روز پیش حمیدرضام باش ...تا غصه نخوره ..حمیدرضا و دل بی پناهم و سپردم دست تو ... پناه هر دومون باش ....دل بی طاقت منم بذار کنار عظمت و بزرگی خودت ... 

 

بذار فردا که حمیدرضای من نیست و زیر اون همه خاک خوابیده ...آرامش دلم مثه همیشه قسمت خودت باشه ... 

 

علی بذکر الله تطمئن و القلوب ...