...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

...خاطرات خیس...

از حمیدرضای عزیزم می نویسم...به تو نزدیکمو دوری...مثه بارون پشت شیشه...

از سمیه بپرس...؟!

به نام خدای بزرگ...

یه روز فرشته اومد پیش من !

گفت : " سمیه ؟ چرا به مشهد , میگن مشهد ؟

اومدم جواب بدم که یهو حمید پرید وسط گفت : " خوشگل من چون محل شهادت امام رضاست ... مشهد یعنی محل شهادت ..."

توی دفترش نوشت و دوباره پرسید : " سمیه ؟ چرا به کردستان این می گن ؟
تا اومدم جواب بدم فوری حمید گفت : " چون  کردن , کرد زبانن!!!!"

دیگه داشت حرصم میومد ... ولی سعی کردم به خودم مسلط بشم ...

فرشته باز گفت : سمیه ؟

گفتم جانم بگو عزیزم ...

گفت چرا 2  تا از شهرا اسمشون آذربایجانه ...

خواستم بگم که یهو حمید گفت : چون آذری ان فرشته ... آذری زبانن ...

کلی عصبانی شدم ...

فرشته باز  گفت خب چرا به بندرعباس این میگن :" حمید گفت : اول بندر گمرون بوده ... بعدش چون شاه عباس پرتغالیا رو بیرون می کنه ... اسم عباس آقا رو میذارن روش ....

یه جوری حمید ونگاه می کردم که بفهمه من چقدر عصبانی ام .... اونم مثه همیشه خودشو به کوچه ی علی چپ می زد که مثلا من از هیچی خبر ندارم ... فرشته اینبار وقتی از من نا امید شد رو کرد به حمید و گفت :" حمید ؟ توام گفتی جونم بگو فداتشم ... حمید ؟ چرا به اصفهان میگن : اصفهان ؟ حمید درجا خشکش زد ..

.

 نگاش کردم و پوز خند زدم که چقدر بده اینجوری ادعا کنی و بخوای یکی رو کنف کنی بعد خودت  گیر کنی و بلد نباشی ..یواشکی... چشمک زدی بهم و سری تکون دادی... که بهت بگم چی میشه جوابش منم لبام و کج کردم که مثلا من بلدم ولی به من چه ؟؟؟ بعد به جفتمون خندیدی و گفتی :عزیزمن این و دیگه از سمیه بپرس من الان کلی کار دارم ... و بعد جیم شدی ... مونده بودم جوابشو چی بدم؟؟؟

فرشته بهم نگاه کرد و اخم کرد و گفت : " توام که هیچی بلد نیستی ؟!! من میرم از حمید بپرسم ...!! گفتم : چی ...؟؟؟ باشه اگه پیداش کردی ... سلام منم برسون ....